senselessness خیلی روز ها تو زندگیت تنهایی و خوشحالی که می تونی به زندگیت فکر کنی،فلسفه بخونی و فلسفه بافی کنی یا آخ! نه پلیر رو روشن کنی، گیتار بلوز جیمی هندریکس گوش بدی یا نه به اون صدای مخملی دیوید گیلمور گوش بدی در هر حال از تنها بودنت لذت رو می بری اما اندک دورانی هم هست که نه فکرت یاریت میکنه که فکر کنی نه فلسفه نه گیتار جیمی و حتی نه اون صدای فرا بشری دیوید بهت لذت تنها بودن رو میده تو این شرایط بی سر و ته، تنها چیزی که آرومت میکنه آرامش بودن با یک همدم خوبه با کسی که از دوستاشتن صادقانت رو بهش بگی صادقانه درکت کنه. با اینکه آدم زیاد احساسی نیستم اما خیلی اوقات یه کسی رو می خوام که باهاش عاشقانه بحرفم، مسخرست نه؟ واقعا پیدا کردن یه دوختر گوگولی و صادق و با محبت سخته نه؟با اینه همدم بهترین روزام فلسفه و موسیقی و گیتار زدن واسه دل خودم بوده اما الان بجایی رسیدم که فقط ... اره دیگه خلاصه هیچکسی خشنودی و خوشحالی مطلق رو لمس نکرده، اگه کرده بود، اون شادی دیوونش میکرد نه!؟ نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |